«امام» به معناى پیشوا می باشد.
دلایل اثبات این که امامت، یکى از اصول دین است:
1- خداوند در حجّة الوداع، پیامبر را مخاطب قرار داده و مىفرماید: «یا ایّها الرّسول بَلّغ ما اُنزل الیک من ربّک و اِن لم تفعل فما بلّغتَ رسالته و اللّه یعصمک من الناس و اللّه لا یهدى القوم الکافرین» (مائده/67)
اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگات بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنین نکنى، رخدا را انجام ندادهاى (و رسالت تو بىسرانجام است) و بدان که خداوند تو را از خطرات احتمالى حفظ مىکند و خداوند کافران را هدایت نمىکند. معلوم مىشود پیامى را که پیامبر باید برساند درباره موضوعى بسیار مهم است که پیامبرصلى الله علیه وآله از پیامدهاى آن و کارشکنى منافقان هراس دارد و آن مسئله جانشینى رسول خدا مىباشد.
2- در روایات متعدد یکى از امور زیر بنایى و اساسى اسلام، امامت و ولایت معرفى شده است از جمله: امام باقرعلیه السلام مىفرماید: بناى اسلام بر نماز، زکات، حج، روزه و ولایت استوار است. زراره که از شاگردان بزرگوار امام بود، مىپرسد: کدام یک از این امور مهمتر است؟ امام مىفرماید: ولایت از همه مهمتر است و سپس چنین توضیح مىفرماید: زیرا ولایت، کلید سایر مسائل است و والى نقش رهبرى و هدایتِ مردم را به دیگر موارد دارد. علاوه بر اینکه هر یک از نماز و روزه و حج و زکات به خاطر نبود امکانات مالى و بدنى قابل تغییر است، اما مسئله ولایت و رهبرى در هر حال ثابت و بدون تغییر است.
3- دلیل سومى که مىتوان براى اهمیّت امامت آورد حدیث معروفى از پیامبر است که مىفرماید: هر که بمیرد و نسبت به امام زمان خود شناختى نداشته باشد، گویا قبل از ظهور اسلام و به مرگ جاهلیّت مرده است.
4- امام باقرعلیه السلام مىفرماید: هر که بدون پذیرش رهبر حقّ، خود را به زحمت انداخته و عبادتى انجام دهد، هرگز مورد قبول خدا نبوده و او در تحیّر و گمراهى است. آرى در اسلام به مسئله انگیزه و هدف و رهبرى و پیروى اصالت داده شده و اهمیّت فوق العاده دارد. با نگاهى اجمالى به چهار دلیل فوق، مىتوان دریافت که رهبرى در اسلام جزو اصول دین است نه فروع دین و اصل امامت از جایگاه ویژهاى برخوردار است؛توحید که اولین اصل دین است، زمانى نمادین مىشود که حاکم جامعه، امام معصوم باشد وگرنه به جاى توحید، شرک و طاغوت سبز مىشوند. نبوّت و شریعت زمانى پابرجا مىماند که رهبرى معصوم آن را حفظ کند وگرنه با خرافات و تحریف و بدعت و سلیقههاى شخصى آمیخته شده و وحى از اعتبار مىافتد.
توحید و امامت، دو قلعه مستحکم الهى
هنگامى که امام رضاعلیه السلام در حال گذر از شهر نیشابور بود، علاقمندان گرد آن حضرت را گرفته و تقاضاى حدیثى کردند. امام حدیث معروف سلسلة الذهب را که از پدر خود و پدرش از پدرش تا پیامبرعلیهم السلام و او از جبرئیل و او از خداى متعال شنیده بود، این چنین بیان فرمود: «کلمة لااله الاّ اللّه حِصنى فمَن دَخل حِصنى أمن من عذابى»توحید قلعه محکم من است که هر در آن وارد شود، از عذاب من ایمن خواهد بود. آنگاه امام فرمود: «بشروطها و أنا من شروطها» (عیون الاخبار/ج2 ص135) توحید با شروطش قلعه الهى است و من یکى از آن شروط هستم.
علت نیاز به امام :
حضرت على علیه السلام مىفرماید: وجود رهبر براى مردم ضرورى است، خواه نیکوکار باشد یا بدکار.
همان گونه که شنا در استخر نیاز به مربّى و ناجى دارد و گذر از دریا نیاز به کشتى و ناخدا، دنیا نیز چنانکه امام فرمود: دریاى عمیق و پر تلاطم است، «الدنیا بحر عمیق» (کافی/ج1 ص216) که به کشتى و کشتىبان نیاز دارد. این با کدام منطق و حکمت سازگار است که خداوند، شناوران ناتوان و ناآشنا را در دریاى پرخطر به حال خود رها کند!
آیا مىتوان قبول کرد که هدف از آفرینش انسان رشد و کمال و در مسیر خدا قرار گرفتن باشد ولى در این میان هادى و راهنمایى در کار نباشد؟!چگونه قبول کنیم که انسان در راههاى ساده و محسوس زندگى نیاز به راهنما دارد، اما در پیمودن راههاى سعادت و معنویّت و رسیدن به رشد واقعى که پیچیدهتر و علم انسان در آن زمینه کمتر و وسوسههاى شیطانى بیشتر است، نیاز به راهنما نداشته باشد.
آیا قرآن کافى نیست؟
سؤال: با وجود قرآن وکتاب آسمانى، دیگر چه نیازى به امام است؟پاسخ: قرآن، کتاب قانون است و قانون به مفسّر و مجرى نیاز دارد. در نظام امروز جهان نیز در کنار قوّه مقنّنه، قوّه مجریه و قضائیه وجود دارد، زیرا قانون به مجرى و ضمانت اجرا نیاز دارد. این نیاز در زمان پیامبر به دست او و پس از پیامبر توسط امامان به انجام مىرسد. علاوه بر آنکه جزئیّات همه چیز مثلاً تعداد رکعات نماز یا تعداد شوطهاى طواف در قرآن ذکر نشده است و بسیارى از مطالب جزیى و مقطعى در قرآن وجود ندارد و پیامبر در زمان خود و امامان هر کدام در زمان خود، آنها را براى مردم بیان مىکنند. خود قرآن مىفرماید: به سراغ پیامبر بروید و دستورات خود را از او بگیرید.
الگو بودن امام
انسان براى رسیدن به کمال نیاز به الگو دارد و یکى از اصول تربیت، الگوسازى و استفاده از الگو مىباشد. در واقع انسان اگر نمونه و مدلى نداشته باشد، سرگردان مىشود. امام، الگوى کاملى است که باید همه انسانها سعى کنند مثل او شوند. امام مدل، نمونه و میزان است. اگر الگوهاى کامل و واقعى را پیش چشم خود مجسم نکنیم و به آنان عشق نورزیم، الگوهاى کاذب و باطل با تبلیغات نابجا فراروى ما قرار خواهند گرفت و به آنان گرایش پیدا خواهیم نمود و ما را به سوى خود خواهند کشید. قرآن، تنها آن قسمتى از داستان پیامبران را که مىتواند براى دیگران الگو باشد بیان مىکند. به نام همسر و تعداد فرزند و تاریخ تولد و وفات آنان کارى ندارد. یعنى هرگز قرآن قصد داستانسرایى ندارد بلکه هدفش الگو سازى است. امام تنها راهنما نیست، بلکه امام است، تنها سرپرست نیست، بلکه امام است، یعنى کار و عبادت و خوردن و جنگیدن و سکوت و فریادش براى ما الگو و درس است.
تعیین امام تنها از طرف خداست
بعد از آنکه خداوند حضرت ابراهیم علیه السلام را با حوادثى از قبیل گذشت از مال و جان و همسر و ...آزمایش نمود و او از عهده تمام امتحانات الهى پیروز درآمد، خداوند او را به مقام امامت و رهبرى نصب فرمود. متن فرمان و ابلاغ چنین بود: «انّى جاعلک للناس اماماً» (بقره/124) من تو را براى مردم، امام قرار دادم. در این ابلاغ از جمله «انّى جاعلک» استفاده مىشود که نصب امام باید تنها از طرف خدا باشد. زیرا امام باید داراى شرائط و ویژگىهایى باشد که جز خدا کسى واقف به آنها نیست از جمله: امام باید تمام قوانین حاکم بر انسان و هستى را بداند. امام باید از نتیجه حتمى راهى که انتخاب مىکند آگاه باشد. امام باید در رهبرى خود منافع خود را در نظر نگیرد و عوامل درونى و بیرونى محرک او نباشد. امام باید از عالىترین صفات برجسته انسانى در حد اعلى برخوردار باشد و ناگفته پیداست که این شرائط در افراد معمولى یافت نمىشود و مردم نیز از وجود این شرائط در افراد بىخبرند.
امامت، عهد و پیمان الهى
نکتهاى را که باید توجه نمود این است که قرآن از مسئله امامت باکلمه «عهدى» نام برده و همینکه حضرت ابراهیم علیه السلام مقام امامت را براى فرزندان خود طلب نمود خداوند پاسخ داد که عهد من (که همان مقام امامت است) به افراد ظالم نمىرسد: «لاینال عهدى الظالمین» (بقره/124) اگر امامت عهد و پیمان خداست ما نمىتوانیم آن را با شورى حل کنیم، چون در آیات مربوط به شورا، کلمه «أمر» آمده مانند: «وامرهم شورى بینهم» کار مردم با ایمان با مشورت انجام مىگیرد و یا به پیامبرصلى الله علیه وآله دستور داده مىشود که «وشاورهم فى الامر» در مسائل مردم با آنان مشورت کن. توجه دارید که مورد مشورت در هر دو آیه، امور مربوط به مردم و مسائل اجتماعى است و هرگز شامل مسئله امامت که عهد و پیمان خداست نمىشود.
اهل بیت چه کسانى هستند؟
حدیث کساء:روزى پیامبرصلى الله علیه وآله وارد خانه دخترش زهراعلیها السلام شد و عباى خود را که به «کساى یمانى» معروف بود بر روى خود کشید، اندکى گذشت، امام حسنعلیه السلام که کودکى خردسال بود وارد شد، به مادر سلام کرد و جویاى پدربزرگ خود شد. فاطمه او را به سوى پدر راهنمایى کرد. سپس امام حسینعلیه السلام و پس از او امیرمؤمنانعلیه السلام وارد شدند و در کنار پیامبر قرار گرفتند و با اجازه رسول خدا به زیر کسا در آمدند. سرانجام حضرت فاطمهعلیها السلام نیز به آنها ملحق گردید. افراد دیگرى نیز در خانه وجود داشتند، امّا پیامبر به هیچ شخص دیگرى اجازه ورود ندادند. آنگاه فرمودند: خدایا! اینها اهل بیت من هستند و در مورد آنان دعا کردند. این اقدام پیامبر بدان جهت بود که جلوى سوء استفاده دیگران را بگیرند و فردا هر کسى به عنوان عمو و همسر پیامبر ادّعا نکند که از اهل بیت پیامبر است و مشمول آیه تطهیر مىباشد.
اولى الامر کیست؟
در قرآن مىخوانیم: «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» (نساء/59) از خدا و رسول و صاحبان فرمان پیروى کنید. «اولى الامر» یعنى صاحب اختیار و فرمان، چه کسانى هستند؟به عقیده ما شیعیان اولى الامر، امامان معصوم هستند، نه هر صاحب قدرتى که بر مردم تسلّط پیدا کند. زیرا این صاحبان فرمانى که در کنار خدا و رسول هستند باید در راه خدا و رسول باشند. بدیهى است که وقتى مىگویند از خدا و پیامبر فرمانبردارى کنید، یعنى هیچ گناهى را انجام ندهید. از طرف دیگر، اگر ما مصادیق اولىالامر را سلاطین و رؤساى جمهور کشورها بدانیم، که نه تنها معصوم نیستند بلکه گاهى سرآمد گنهکاران مىباشند، پس باید از آنها فرمانبردارى و پیروى کنیم. آیا این صحیح است که قرآن در یک آیه هم به ما سفارش کند که پیرو خدا و رسول باشیم و هرگز دور خلاف نگردیم و گناه نکنیم و هم سفارش کند که پیرو کسانى باشیم که هر روز صدها خلاف مىکنند؟! اگر خیلى خوشبین باشیم، آنان گاهى مرتکب گناه مىشوند، که در این صورت مطیع آنها بودن، یعنى گاهى گناه کردن. آیا چنین تناقضى از سوى خداوند حکیم پذیرفته است؟ بنابراین منظور از اولى الامر هر حاکم و صاحب قدرتى نیست. بیانى دیگرهمان گونه که در این آیه فرمانِ «اطیعوا» داریم، در آیات دیگر، نهىِ «لا تطع» و «لا تطیعوا» داریم. خداوند در یک جا فرمان اطاعت از حاکمان مىدهد و در جاى دیگر مىفرماید: اطاعت نکنید، تکلیف چیست؟اگر منظور از «اولى الامر» هر صاحب قدرتى باشد، با این همه مواردى که خداوند از اطاعت آنان نهى فرموده، از اطاعت شوندگان چیزى باقى نمىماند. مانند اینکه پزشک به بیمار بگوید: لبنیات بخور. بعد بگوید: ماست نخور، شیر نخور، پنیر نخور، کره نخور، خامه نخور و ... پس اولىالامر باید امامان معصوم باشند که اطاعت از آن بزرگواران همان اطاعت از خدا و رسول باشد و هرگونه انحراف فکرى و عملى در آنان نباشد و از حد اعلاى عصمت برخوردار باشند. اگر مراد قرآن از اولى الامر افراد غیر معصوم بود، حق این بود که فرمان به پیروى از آنان این چنین مطلق نباشد و مانند پیروى از والدین مشروط باشد. چنانکه قرآن مىفرماید: اگر والدین خواستند فرزند را از مدار توحید خارج نمایند، اطاعت از آنها ممنوع است: «واِن جاهداک لتشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما» (عنکبوت/8) بنابراین اگر فرمان پیروى از اولى الامر بىقید و شرط آمده است، به این خاطر است که اولى الامر در دیدگاه قرآن نیازى به قید ندارد، آنها کسانى هستند که از انحراف به دورند و داراى مقام عصمت مىباشند. اگر در مسیرى حرکت کنیم و به تابلوى که بر روى آن نوشته عبور آزاد، برخورد کنیم، از این تابلو متوجه مىشویم که مسیر مشکلى ندارد، وگرنه اگر مسیر مشکلى داشت یا باید تابلوهاى احتیاط نصب مىشد و یا حداقل تابلوى فوق نصب نمىشد. همچنین هنگامى که خداوند از انسان مىخواهد از اولى الامر اطاعت کند و هیچ گونه قید و شرطى را ذکر نکرده، آشکار مىگردد که آنها هیچگونه لغزشى ندارند. علاوه بر آنکه بر اساس روایات مراد از «اولى الامر» پیشوایان معصومى هستند که طبق سیصد حدیث شیعه و اهل سنت، تعداد آنها دوازده نفر است. (جلاءالبصر فی ائمه الاثنی/آیت الله صافی)
اولى الامر دوازده نفرند
در روایات متعدد، پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله تعداد و نام جانشینان خود را بیان کرده است: جابر بن عبداللّه انصارى، صحابى بزرگ پیامبر مىگوید: زمانى که آیه «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» نازل شد، از پیامبر اکرم پرسیدم: خداوند و پیامبرش را مىشناسیم، اولى الامر کیانند که اطاعتشان به اطاعت خداو رسول مقرون شده است؟آن حضرت فرمود: اى جابر! آنان جانشینان من و ائمّه مسلمین هستند،«اوّلهم علىّ بن ابى طالب ثمّ الحسن ثمّ الحسین ثمّ علىّ بن الحسین ثمّ محمّد بن علىّ»اول آنان على ابن ابیطالب سپس دو فرزند او حسن و حسین و آنگاه زینالعابدین فرزند حسین و آنگاه فرزندش محمد معروف به باقر است که تو او را درک مىکنى. اى جابر! زمانى که او را دیدى سلام مرا به او برسان.
امام مهدىعلیه السلام
بر اساس شواهد تاریخى، یازده امام به دنیا آمده و شهید شدهاند ولى امام دوازدهم پس از تولد به خواست خداوند از دیدگان غایب گشتهاند تا هر زمان که خدا بخواهد و مصلحت بداند ظهور کنند و دنیا را پر از عدل و داد نمایند
ولایت فقیه تداوم خط امامت
علّت غیبت امام دوازدهم، عدم آمادگى مردم براى پذیرش رهبرى امام است. خداوند آن حضرت را براى زمان مناسب ذخیره فرموده است، تا زمانى که رشد و فرهنگ مردم به جایى برسد که بتوانند نور امامت را درک و از آن بهرهگیرى نمایند. از سوى دیگر در زمان غیبت حضرت مهدى علیه السلام ما را به حال خود رها نکردهاند، بلکه ما را به پیروى از فقها و اسلام شناسان عادل و با تقوا که نوّاب عام آن حضرت هستند، سفارش کردهاند. بنابراین بر ما لازم است که در حوادث و مشکلات گوش به فرمان حکم خدا که از طریق فقیه جامع الشرایط عادل به ما ابلاغ مىشود، باشیم.
ولایت فقیه و نقش آن
نقش ولایت فقیه همان نقش امامت و تدوام خط انبیاست. اسلام قوانینى درباره مسائل اقتصادى و جزائى و نظامى و قضائى دارد که نه اجازه مىدهد آن احکام تعطیل شود و نه اختیار اجراى آن را به دست افراد جاهل به احکام مىسپارد، بلکه اجراى آن را تنها به دست فقهاى عادل و اسلام شناسان با تقوى سپرده تا در تمام حوادث طبق قانون خدا حکم کنند و اطاعت از آن فقها را همچون اطاعت از امام معصوم و رسول گرامى واجب دانسته است. آیا مسلمانان نیاز به حکومت و نظام ندارند؟ آیا جامعه و کشور اسلامى نباید حفظ شود؟ آیا حفظ مرزها لازم نیست؟ آیا قوانین در کشور اسلامى نباید اجرا شود؟ آیا حقّ مظلوم نباید از ظالم گرفته شود و ظالم به مجازات برسد؟ آیا صداى اسلام نباید به همه دنیا برسد؟ آیا تلاش انبیا و امامان تنها براى زمان خود آن بزرگواران بود یا براى همه زمانها و سرزمینها؟اگر جواب مثبت است و اسلام نیاز به نظام و حکومت و جامعه و قانون دارد و حفظ حقوق و مرزها مطرح است، باید در زمان غیبت نیز حکومت اسلامى باشد. زیرا بدون یک تشکیلات حساب شده و دقیق به خصوص در زمان ما که تمام مخالفان اسلام داراى تشکیلاتى بس بزرگ و دقیق هستند، هرگز نمىتوانیم از قانون و مکتب و مرز و جان و مال و آبروى خود دفاع کنیم و اگر حکومت لازم است، حاکم هم لازم است. زیرا حکومت بدون حاکم محال است. اکنون که اسلام براى اجراى قوانین خود هم نیاز به حکومت دارد و هم حاکم، باید ببینیم حاکم چه شرایطى باید داشته باشد. آیا لازم است حکم خدا را عمیقاً بداند یا نه؟ آیا عدالت داشته باشد یا نه؟ آیا آشنا و آگاه به مسائل و حوادث باشد یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است و به حاکمِ اسلام شناس باتقوى و سیاستمدار نیاز است، این همان است که ما آن را ولایت فقیه مىنامیم. کسانى که ولایت فقیه را قبول ندارند باید یکى از نظریههاى زیر را بپذیرند: 1- اسلام تنها نماز و روزه و یک سرى عبادات فردى و اخلاقیات است و در مسائل مهم اجتماعى، حقوقى، قضائى، سیاسى و اقتصادى دخالتى ندارد.
2- اسلام تنها براى زمان رسولاللّه بوده است و بعد از آن دیگر جاى قوانین مهم اجتماعى تنها در لابلاى کتابهاست.
3- اسلام داراى قوانین حکومتى و اجتماعى مىباشد و شرایطى براى مجریان آن قرار نداده و هرکس گرچه جاهل و فاسق باشد مىتواند زمام امور را به دست بگیرد. آیا جامعه اسلامى در زمان غیبت حضرت مهدى علیه السلام نیاز به حاکم و حکومت ندارد؟! (کتاب البیع امام خمینی(ره) ص462) امام رضاعلیه السلام مىفرماید: هیچ ملّت و امّتى بدون رهبر نیست و قوام جامعه وابسته به وجود رهبر است، تا به فرمان او هم بیت المال جمع و تقسیم شود و هم با دشمنان خدا به نبرد برخیزند و هم مردم را تشکّل داده و از تفرقه و تشتّت حفظ کند. اگر جامعه چنین رهبرى نداشته باشد، از هم مىپاشد و قوانین خدا و دستورات رسولاللّه و احکام الهى تغییر مىکند. (بحارالانوار/ج6 ص60) مشاهده مىفرمائید که مسئله رهبرى و حکومت در بیان امام رضاعلیه السلام به عنوان مهمترین مسئله زندگى مطرح شده و ناگفته پیداست که گرفتن مالیات به نفع محرومان و تقسیم عادلانه آن و نبرد با مخالفان و تشکل افراد جامعه چیزى نیست که تنها مربوط به زمان حضور امامان معصوم باشد و در زمان غیبت جامعه را به حال خود رها و حکومت و حاکمى براى مسائل فوق لازم نباشد. بر اساس روایات نیز اسلام بار حکومت را به دوش فقیه عادل گذارده که به گوشهاى از آنها اشاره مىکنیم: رسول خداصلى الله علیه وآله فقها را خلیفه خود معرفى کرده است، چنانکه فرمود: «الّلهم ارحم خلفائى» خداوندا! جانشینان مرا مورد لطف و رحمت قرار ده. از آن حضرت سؤال شد جانشینان شما چه کسانى هستند؟ فرمود: «الفقهاء» (وسایل الشیعه/ج18 ص101) پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: «العلماء ورثة الانبیاء» (وسایل الشیعه/ج18 ص53) علما، وارثان انبیا هستند. حضرت على علیه السلام فرمود: خداوند از علما پیمان گرفته است که در برابر غارتگرى ستمگران و گرسنگى محرومان خاموش نمانند. (نهج البلاغه/خطبه3) شکى نیست که حمایت از مظلومان و محکومیّت ظالم نیاز به قدرت و تشکیلات دارد. حضرت على علیه السلام مىفرماید: «العلماء حکّام على الناس» (غررالحکم) علما، حاکمان مردم هستند. امام حسین علیه السلام مىفرماید: مجراى امور و احکام باید به دست علماى خداشناس و با تقوى باشد، کسانى که در حرام و حلال خدا خیانت نمىکنند و امانت را حفظ مىنمایند. (تحف العقول/ص242) از امام صادق علیه السلام درباره نزاعهایى که براى حل آنها به نظام طاغوتى مراجعه مىشود سؤال شد، امام علیه السلام فرمودند: مراجعه به آنها ممنوع است. حتى اگر شخصى حقّ خود را از طریق دستگاه طاغوتى به دست آورد، حرام است. (شاید به خاطر این که مراجعه به دستگاه طاغوتى به منزله پذیرفتن آن نظام و تقویت آن است.) بلکه در این قبیل موارد وظیفه شما آن است که راه حل را از افرادى بخواهید که شناخت عمیق نسبت به علوم و روایات ما داشته باشند که من آنها را به عنوان قاضى و داور براى شما تعیین مىکنم و بدانید که اگر او حکمى داد و شما آن را قبول نکردید، در واقع حکم خدا را کوچک گرفتهاید و هر که آن فقها را رد کند، گویا ما را رد کرده و رد ما ردّ خدا و به منزله شرک به خداى بزرگ است. (کافی/ج1 ص68) امام کاظم علیه السلام فرمود: «الفقهاء حصون الاسلام» (کافی/ج1 ص38) فقها، قلعه اسلام هستند. امام زمانعلیه السلام با خط مبارک خود پیامى براى یکى از نوّاب خود نوشتند که در آن سفارش شده بود: «امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا فانّهم حجّتى علیکم و انا حجّة اللّه» (وسایل الشیعه/ج27 ص140) در حوادث جامعه و پیش آمدها، به علما و دانشمندانى که علوم ما را نقل مىکنند مراجعه کنید که من آنها را به عنوان حجّت در میان شما قرار دادم و خودم حجت خدا هستم. از این گونه احادیث متوجه مىشویم که موضوع ولایت فقیه چیز تازهاى نیست که جمهورى اسلامى آن را مطرح کرده باشد، بلکه از آغاز بوده است ، منتهى طاغوتها و پادشاهان نگذاشتند فرصتى براى عمل به این گونه احادیث پیدا شود. گنجى بود مخفى که امام خمینىقدس سره موانع آن را بر طرف کرد و آن را آشکار ساخت. راه دور نرویم، مهمترین رمز پیروزى ملت ایران در این انقلاب توجه به ولایت فقیه بود، فقیه جامعالشرائطى همچون امامقدس سره که دستور مىداد و مردم با جان و دل مىپذیرفتند. دستور داد شیرهاى نفت را ببندید، سربازها از سربازخانهها فرار کنند، کمبودها را از سهم امام جبران کنند، به تحصّن خود ادامه دهید، اگر درب مساجد را بستند وسط خیابانها اقامه عزادارى نمایید، آیا این دستوراتِ به موقع امام در زمان طاغوت و پیروى مردم مسلمان دلیل سقوط رژیم پهلوى نشد؟!ایران کشور پهناورى بود، که در طول تاریخ هر وقت دشمنان به آن حمله کردند، گوشهاى از آن را جدا کردند. تنها زمانى که نتوانستند حتى یک وجب از خاک آن را جدا کنند، زمانى بود که کشور در دست یک ولىّ فقیه بود، با اینکه تمامى قدرتهاى استکبارى جهان و عمّال آنها هماهنگ و متّحد شده و مصمّم بر شکست ایران و تجزیه آن بودند. براى همین است که جهانخواران و مزدوران داخلى آنها با ولایت فقیه مخالفند و با انواع توطئهها و تهمتها در صدد تضعیف آن هستند. من نمىدانم دلیل منطقى کسانى که با ولایت فقیه مخالفت مىکنند، چیست و چه مىگویند؟آیا مىگویند مسلمانها حکومت و نظام لازم ندارند؟آیا مىگویند نظام لازم است ولى ناظم و والى و حاکم لازم نیست؟آیا مىگویند والى جامعه اسلامى، افراد غیر اسلام شناس باشند؟آیا فکر مىکنند ولایت فقیه یک نوع استبداد دینى یا طبقاتى است؟ مگر فقیه از یک طبقه خاصى است؟ و مگر خودخواهى سلب عدالت از فقیه نمىکند که در این صورت ولایت او در جامعه از بین مىرود. ما از مخالفان ولایت فقیه مىپرسیم:
شما که دست امت را از دست فقیه عادل درمىآورید در دست چه کسى مىگذارید؟چند فقیه عادل سراغ دارید که وابسته به شرق یا غرب و وطن فروش باشد؟در این چند سال که مردم ولایت فقیه را پذیرفتند، چه ضررى کردند و از چه چیزى باز ماندند؟مگر تقلید تنها در مسائل عبادى است؟! مگر در مسائل اجتماعى و سیاسى و اقتصادى، احتمال حرام و حلال داده نمىشود و مگر نباید در هر موضوعى که احتمال حرام و حلال مىدهیم تقلید کنیم؟آیا سپردن رهبرى امت مسلمان به غیراسلامشناس همچون سپردن دانشکده پزشکى به غیر پزشک نیست؟آیا سپردن امت به دست افراد غیرعادل و گناهکار، خیانت به مقام انسانیّت نیست؟
منبع: رساله عملیه مرجع تقلید داوطلب .